مدرسه حضرت زهرا (سلام الله علیها) -سنجان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستانک

20 شهریور 1397 توسط حضرت زهرا سلام الله علیها-نرجسیه سابق

کارگران حضرت زهرا(س)
تابستان 1363 که در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند

فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم.

به او گفتم: چه بهتر از این! شما بروید گروهان خود را بیاورید تا با آن پیرزن صحبت کنم. جلو رفتم

پس از سلام و خسته نباشید گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا به کمک سربازان گندم‌هایتان را درو کنیم. شما فقط محدوده‌ی زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید

پیرزن پس از تشکر و قدردانی گفت: پس من می‌روم برای کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا(سلام الله علیها) مقداری هندوانه بیاورم

ما از ساعت 9 الی 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو کردیم. بعد
از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از این فرصت استفاده کردم

و رفتم کنار پیرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتید می‌روم تا برای کارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بیاورم. شما به چه منظور این عبارت را استفاده کردید؟

گفت : دیشب حضرت فاطمه‌ی زهرا(سلام الله علیها) به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نمی‌گیری تا گندمهایت را درو کند دیگر از تو گذشته این کارهای طاقت‌فرسا را انجام دهی

من هم به آن حضرت عرض کردم: ای بانو تو که می‌دانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه‌ ی کارگر را نمی‌دهد، پس مجبوریم خودمان این کار را انجام دهیم

بانو فرمودند: غصه نخور! فردا کارگران از راه خواهند رسید. بعد از این جمله از خواب پریدم

امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت می‌باشند. پس وظیفه‌ی خود دیدم از آنها پذیرایی کنم

بعد از عنوان این مطلب، ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم: سلام بر تو ای دخت گرامی پیامبر(سلام الله علیها) فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی

راوی : سرگرد مسلم جوادی ‌منش
? کتاب نبرد میمک، احمد حسینا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،

 نظر دهید »

توبه

19 شهریور 1397 توسط حضرت زهرا سلام الله علیها-نرجسیه سابق

ﺗﻮﺑﻪ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ

ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﻜﺎﻥ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻣﺤﻤﻮﺩ (ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ) ﻣﺮﺩﻯ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﺪﻛﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﻪ ﻇﻠﻢ ﻭ ﻓﺴﻖ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻮﺩ.

ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺟﻌﺖ ﺍﺯ ﺷﻜﺎﺭ، ﮔﺬﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩ ﻋﺎﺭﻓﻰ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﺟﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ.

ﺷﻴﺦ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩ. ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﻧﺸﺴﺖ، ﺳﭙﺲ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻠﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻧﺪﺍﺩﻯ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﻜﺮﺩﻯ.

ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻪ ﻇﺎﻟﻤﻰ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻧﻜﻨﺪ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ». ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﻭ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ.

ﺍﻳﻦ ﻛﻠﺎﻡ ﭘﺮﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ ﺍﺛﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻝ ﺳﺨﺘﺶ ﭼﻮﻥ ﻣﻮﻡ ﻧﺮﻡ ﺷﺪ. ﺯﺑﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ! ﻧﺼﻴﺤﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﻭ ﻋﺎﺻﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺁﻳﺪ، ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺷﻤﺎ ﺍﺛﺮ ﺑﺨﺸﺪ.

ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻯ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺳﺮﺍﻯ ﺍﺳﺖ: ﻳﻜﻰ ﺑﺎﻗﻰ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻓﺎﻧﻰ. ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻯ ﻓﺎﻧﻰ ﺳﺮ ﻓﺮﻭﺩ ﻧﻴﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﻗﻰ ﺩﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ: «حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ: عشق به دنیا ریشه هر گناه است».

?ﻣﻠﻚ ﻋﻘﺒﻰ ﺧﻮﺍﻩ ﻛﻮﺧﺮّﻡ ﺑﻮﺩ
?ﺫﺭﻩ ﺯﺍﻥ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ

?ﺟﻬﺪ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻧﺸﺴﺖ
?ﺫﺭﻩ ﺯﺍﻥ ﻋﺎﻟﻤﺖ ﺁﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﭼﻮﻥ ﺯﺑﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﺷﻨﻴﺪ، ﺑﮕﺮﻳﺴﺖ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻪ ﺷﺮﻑ «ﺗﻮﺑﻮﺍ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﺑﺔ ﻧﺼﻮﺣﺎ» ﻣﺸﺮّﻑ ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻮﻓﻴﻖ، ﺭﻓﻴﻖ ﺍﻭ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺣﺮﺍﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﻜﻪ ﻣﻌﻈﻤﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﻤﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺮﮔﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺣﻖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺮﺩﻳﺪ.

 نظر دهید »

...

19 شهریور 1397 توسط حضرت زهرا سلام الله علیها-نرجسیه سابق

«لطفا داری میری کلیدو با خودت ببر!»

وقتی همسرم داشت میرفت مسجد برا نماز ظهروعصر بهش گفتم… آخه یه در کوچیک بین حیاطمون و حیاط مسجد هست که راه میانبر محسوب میشه؛ گاهی اوقات که یادش میره کلیدو ببره زنگ میزنه درو باز کنم…

زنگ تلفنی رو میگم بابا انقدام دیگه تنبل نیستم زنگ آیفون رو نتونم جواب بدم?

در بزرگمون آیفون داره این کوچولوهه مجهز نیست؛ برا همین مجبور میشم چادر بزارم ۴تاااااا پله رو برم پایین؛ سیزده چهارده تا قدم بردارم تا برسم به درو بازش کنم…

از شما چه پنهان کنم؛ پنهان نمیکنم… آخرین باری که گفتم داری میری کلیدم ببر، یاد حضرت خدیجه_ سلام خدا بر او_ افتادم? دوره ای که هر روز برای پیامبر آذوقه میبردن غار حرا… زمان مناجات و خلوت گزینی حضرت‌..‌ 

از کوه با تمام سختی هاش بالا میرفتن… به عشق نبی خدا… به عشق همسرشون.

این همون ارحام المطهره ای هست که تو دعای ندبه بهش اشاره شده… همون رحم پاکی که فرزندانی از اون خارج شدن که فخر عالمن… 

از خودم خجالت زده شدم!

میگم زندگی نامه زنان مومنه تاریخ اسلام رو آدم میخونه تازه به این نتیجه میرسه که ما چه کلانتری هستیم تو آداب همسرداری برا خودمون!?

 نظر دهید »

داستانک

19 شهریور 1397 توسط حضرت زهرا سلام الله علیها-نرجسیه سابق
داستانک

پیر مردی تنها در روستایی زندگی می کرد او می خواست مزرعه سیب زمینی خود را شخم بزند امام این کار خیلی سخت بود . تنها پسرش که می توانست

کمکش کند در زندان بود . پیر مرد نامه ای برای پسرش نوشت .پسر عزیزم ! من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . اگر تو

اینجا بودی تمام مشکلات حل می شد . طولی نکشید که پیر مرد این تلگراف را دریافت کرد . پدر ! به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه ای پنهان

کردم . ساعت 4 صبح فردا ، مامور و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیر مرد

بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت . و به او گفت که چه اتفاقی افتاده است . پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار ، این بهترین کاری

بود که می توانستم برایت بکنم .

 نظر دهید »

زندگی ...

19 شهریور 1397 توسط حضرت زهرا سلام الله علیها-نرجسیه سابق
زندگی ...

زندگی موسیقیِ گنجشک هاست 

زندگی باغِ تماشایِ خداست… 

زندگی یعنی همین پروازها،  

 

 صبح ها،

 

لبخندها،

 

آوازها… 

 

هزار بار پیـــاده

طوافِ کعبه کنی

قبولِ حـــق نشود

گر دلی  بیازاری

مولانا
 
 نظر دهید »

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 61
  • 62
  • 63
  • ...
  • 64
  • ...
  • 65
  • 66
  • 67
  • ...
  • 68
  • ...
  • 69
  • 70
  • 71
  • ...
  • 183

جستجو

تصاویر

اوقات شرعی

ذکر روز

حدیث روز

















دريافت کد
 لوگوي سايت مراجع معظم تقليد
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس