یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
خورشيدهر روز از سمت مشرق طلوع كرده وجهان را روشن ميكند، اما آفتاب ايران زمين در طوس هرسحر نور افشاني ميكند. رو به سمت حرم كه مي ايستم، نور گنبد طلا تمام وجودتاريكم را روشن ميكند. سلامي از دور عادت هرروزه ام شده است. نواي زيباي خادمت كه صلوات خاصه را ميخواند، تكرار ميشود. با بالهاي خيالي ام به مشهد رسيدم. دست بر سينه، سر به زير،چشمانم را روي ميگذارم. به سمت ورودي بست نواب و رواق دار الحجة گام بر ميدارم. نزديكي هاي رواق بوي قورمه سبزي و غذاي حضرتي كه همه جا را پر كرده به مشام من هم رسيد . تندتر ميروم، اما چرا به صحن انقلاب نميرسم؟؟ تشنه ام دلم جرعه اي از آب سقاخانه ي اسماعيل طلا ميخواهد. ديدم زني دلش را به پنجره مي بنددو من هم. فقير در گاه تو هستم. دلي تنگ را دخيلش ميكنم و برآوردن حاجات را ميخواهم. چند قدم فاصله تا ضريح مطهر وباز هم فاصله حيف چه زود سلام تمام شد، ديگر صداي خادم نمي آيد. دلم نمي خواهد، از اين روياي شيرين به واقعيت برسم. دخترم صدا ميزند:"مامان، مامان، صبحانه، صبحانه ميخواهم". من از رويايي شيرين سير شدم، مثل كودكاني لجبازشده ام و دلم چيزي جز حرم نميخواهد. تا كي رويا ببافم. با حلوا حلوا كه دهانم شيرين نميشود. آقاجان پاي دعوت نامه ي ما ومن را هم امضا كن. تا بياييم و در راه اين بيت زيبا را زمزمه كنيم. فقير و خسته به در گاهت آمدم رحمي… . راه دور است و هزاران بهانه ي ديگر هم. با كريمان كارها دشوار نيست.
به قلم#بهاره_شيرخاني