حضرت على علیهالسلام مىفرماید:
«السعید من وعظ بغیره» (نهج البلاغه، خطبه ۸۶)؛
«سعادتمند کسى است که از دیگران درس و پند و عبرت بیاموزد.»
از سخنان آن حضرت است که به امام حسن علیهالسلام در نامه ۳۱ نهجالبلاغه مىفرماید:
«و اعرض علیه اخبار الماضین»؛
«داستان پیشینیان را به خاطرات عرضه بدار.»
در این بخش با تجربیات تبلیغى فرزانه فرهیخته مبلّغ موفق جناب حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محسن قرائتى که دهها سال عمر گرانمایهى خود را با موفقیت در راه تبلیغ اسلام و قرآن گذرانده آشنا مىشویم.
تبلیغ ناموفّق
اوائل طلبگىام به روستایى جهت تبلیغ اعزام شدم، آنها مقیّد بودند مبلّغ باید خوب و خوش صدا مصیبت بخواند و چون من نمىتوانستم، عذر مرا خواستند و من نیز آنجا را ترک کردم.
توجّه به مستمعین
ماه مبارک رمضان بعد از افطار سخنرانى داشتم. یکشب، گرم صحبت بودم و هوا خیلى گرم بود و جلسه کمى طول کشیده بود، یکنفر بلند شد و گفت: آقا! مثل اینکه امروز بعد از ظهر خوب استراحت کردهاى و افطار هم دعوت داشتهاى و خوب خوردهاى، من امروز سَرِ کار بودهام و خیلى خستهام و افطارى هم آشِ تُرش خوردهام، بس است، چقدر صحبت مىکنى!
فوتبال به جاى سخنرانى
جبهه جنوب رفته بودم، برادرانى را در حال توپ بازى دیدم، خواستند بازى آنان را براى سخنرانى من تعطیل کنند، گفتم: نه و اجازه ندادم، آنگاه خودم هم لباس را کنده و همراه آنان بازى کردم.
عبودیّت، ثمره علم واقعى
به علامه طباطبائى قدس سره گفتم: اوّل تحصیل و طلبگىام وقتى عبادت مىکردم حال بهترى داشتم، هر چه علمم زیادتر شده، حال و توجّهم کمتر شده دلیلش چیست؟
ایشان فرمود: دلیلش این است که اینها که خواندهاى علم حقیقى نبوده، اگر علم حقیقى و واقعى بود، تواضع انسان زیادتر مىشد.
امیرالمومنین علیهالسلام مىفرماید: «ثمره العلم العبودیه» علم واقعى آن است که هر چه زیادتر مىشود، خشوع و عبادت انسان زیادتر شود.
احتجاج در پاکستان
گردهمایى بسیار مهمى در پاکستان بود، من هم با دعوت در آن جلسه شرکت کرده بودم. هر چند بعضىها تعریفهایى درباره شیعه داشتند، ولى اکثراً علما و دانشمندان اهل سنّت بودند و بر علیه شیعه صحبت مىشد.
نوبت به من رسید، فکر کردم چه بگویم، رفتم پشت تریبون و گفتم: نه شیعه و نه سنّى! همه خوشحال شده و برایم کف زدند. بعد گفتم: براى شیعه سه دلیل از قرآن دارم، اگر شما هم دارید ارائه دهید:
اوّل: قرآن مىفرماید: «السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أوْلئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»(سوره مبارکه واقعه آیات ۱۰ و ۱۱) حضرت على و امام حسن و امام حسین علیهم السلام از سابقین هستند و ائمه چهارگانه اهل سنت (مالکى، شافعى، حنبلى، حنفى) همه از متأخرین مىباشند.
دوّم: قرآن مىفرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللّه أَمْوَاتاً»(سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹) و «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِین»(سوره مبارکه نساء آیه ۹۵) تمام پیشوایان شیعه، جهاد کرده و در راه خدا شهید شده اند، ولى ائمّه چهارگانه اهل سنت چطور؟
سوّم: قرآن درباره اهل بیت علیهم السلام مى فرماید: «إنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(سوره مبارکه احزاب آیه ۳۳) ولى درباره ائمه چهارگانه یک آیه هم نداریم.
تأثیر عمل یا سخنرانى
در اهواز کلاسهای زیادى داشتم، در یکى از کلاسها عنوان درسم این بود: خداوند چرا در دنیا ما را به جزاى اعمالمان نمىرساند؟
براى این سؤال چند جواب آماده کرده بودم، ولى قبل از پاسخ به سؤال به جوانها گفتم: شما نیز فکر کنید و جواب بدهید. یکى از جوانها بلند شد و جوابى داد، دیدم جواب خوبى است و آن جواب در یادداشتهاى من نیست، قلم و دفتر خود را برداشتم و همانجا یادداشت کرده و آن جوان را هم تشویق کردم و گفتم: من این را بلد نبودم.
روز آخرى که خواستم از اهواز بیرون بیایم، یکى از دبیران گفت: عکس العمل شما در مقابل آن دانش آموز و قبول و یادداشت جواب او، از همه سخنرانىهاى شما اثر تربیتىاش بیشتر بود.
مطالعه بحارالانوار
روزى در مسیر راه به علامه طباطبائى قدس سره برخورد کردم، از ایشان خواستم مرا نصیحت کند! فرمود: بحار را زیاد مطالعه کنید و از روایتهاى آن ساده نگذرید.
(آیا این بد نیست که مطالعه روزنامه مؤمنى بیشتر از منابع دینى او باشد؟!)
برکت کلاس بچه ها
قبل از انقلاب یک دوره روش کلاسدارى براى طلبهها در قم گذاشته بودم، مدّتى پس از پایان کلاسها طلبهاى به در خانه ما آمد و گفت: من مىخواهم دست شما را ببوسم. گفتم: شما از من بهترى، قصّه چیست؟ گفت:
پس از اتمام دوره، به شمال رفتم و براى بچهها کلاس دائر کردم، یکى از جوانها در سایه قصهها و مطالب کلاس، نماز خوان شد. روزى پدرش آمد و به من گفت: من مىخواهم در مقابل این کار بزرگ که فرزند مرا با نماز آشنا کردهاى، خدمتى به شما کرده باشم و اصرار کرد که احتیاج من در زندگى چیست؟ بالاخره بعد از اصرار وقتى فهمید من خانه ندارم، به قم آمد و خانهاى براى من خریدارى کرد و امشب اوّلین شبى است که به خانه جدید مىرویم، آمدم از شما تشکّر کنم.
ورزش یا کلاس؟!
زمان طاغوت براى تبلیغ به منطقهاى رفته بودم. هرچه از مردم دعوت مىشد، کمتر کسى به مسجد مىآمد. در نزدیکى مسجد جوانها والیبال بازى مىکردند. از آنها خواستم تا همبازى آنان شوم. با تردید پذیرفتند، عبا و عمامه را کنار گذاشته و قدرى والیبال بازى کردم.
هنگام اذان شد، از آنها تقاضا کردم که با من به مسجد بیایند و ۵ دقیقه نماز و ده دقیقه به صحبت من گوش کنند. آنان پذیرفتند و از آن پس هرشب جوانها به مسجد مىآمدند.
بلد نیستم!
جلسه پاسخ به سؤالات بود و من مسئول پاسخگویى به سؤالات. سؤال اوّل مطرح شد، گفتم: بلد نیستم. سؤال دوّم؛ بلد نیستم. سؤال سوّم؛ بلد نیستم. تا بیست سؤال کردند؛ بلد نبودم، گفتم: بلد نیستم. گفتند: مگر اسم جلسه پاسخ به سؤالات نیست؟ گفتم: پاسخ به سؤالاتى که بلدم. خوب اینها را بلد نیستم. خداحافظى کرده، سالن را ترک کردم.
مردم بهم نگاه کردند و از سالن به خیابان ریختند و دور من جمع شدند و یکى یکى مرا بوسیدند. مىگفتند: عجب شیخى! صاف مى گوید بلد نیستم! و مرا دعوت کردند که براى آنها سخنرانى و کلاس داشته باشم.
علم مفید
استاد ما مىگفت: افرادى بودند که وقتى نزد آنها از کسى غیبت مىشد، حالشان بهم مىخورد و مثل اینکه برق آنها را گرفته باشد، به خود مىلرزیدند.
مىفرمود: به راستى اینها عالم هستند، علم مفید این است. علم مفید با خشیت خدا همراه است.
زندگى استاد
روزى به شهید مطهرى(ره) مطلبى را گفتم که ایشان خندید. گفتم: شما استاد ما هستى و علامه طباطبایى استاد شماست. اگر شما چند روزى به مدرسه فیضیّه تشریف مىآوردید و طلبهها سادگى زندگى شما، ظرف شستن و لباس شستن شما را از نزدیک مىدیدند، درس بزرگى براى آنان بود.
این صحنهها مشکلات را برایشان آسان و به زندگى دلگرم مىکند.
الگوگیرى از استاد
استادى داشتم که کتابهایش را در دستمالى مىگذاشت و به کلاس درس مىآمد. وقتى ما استاد را اینگونه مىدیدیم، از نداشتن کیف غصه نمىخوردیم.